لقمان حكيم، يكى از بزرگترين حكماى حقيقى است كه قرآن كريم با تعبير بلند و رساىِ : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ؛ به راستى ، لقمان را حكمت داديم» ، بر حكمتش گواهى داده و برخى از آموزههاى حكيمانه او را براى آيندگان ، روايت كرده و بدين سان ، همگان را به جستجو و فرا گرفتن حكمتهاى او فرا خوانده است .
متأسّفانه، اطّلاع دقيقى از زندگىِ اين حكيم فرزانه در دست نيست ؛ ليكن بر پايه پژوهش نسبتا جامعى كه در اين باره صورت گرفته است ، [ از جمله «لقمان حكيم و بررسى تطبيقى حكمتهاى او در روايات فريقين ، با نگاهى به متون عهدين» ، پاياننامه دكترى عبداللّه موحّدى محبّ ، 1381 . گفتنى است در فصل يكم، بخشهايى از آنچه درباره زندگىنامه لقمان آوردهايم و منبع آن ذكر نشده ، برگرفته از اين پژوهش است .] مىتوان گزارش اجمالى زيرا را در اين زمينه ارائه كرد .
تباربرخى ، لقمان را فرزند «ناحور بن تارح» ، [ وى همان آزر ، پدرْ خوانده و يا سرپرست ابراهيم خليل عليه السلام است .] برخى وى را فرزند «باعور بن
تارح» ، عدّهاى وى را فرزند «باعوراء» ، برخى وى را فرزند «ليان بن ناحور بن تارح» ، گروهى او را فرزند «عنقاء بن سرون»، برخى وى را فرزند «عنقاء بن مِربَد»، برخى او را فرزند «عنقاء بن ثيرون»، و برخى وى را فرزند «كوش بن سام بن نوح» دانستهاند .
بديهى است كه انتخاب يكى از اين قولها ، نه آسان است و نه ضرورى ؛ ولى مىتوان گفت كه لقمان ، داراى نسبنامه معروفى نبوده است، چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام اشاره شده است :
( أما وَاللّهِ ما اُوتِيَ لُقمانُ بِحَسَبٍ ولا مالٍ ولا أهلٍ ولا بَسطٍ في جِسمٍ ولا جَمالٍ . )
( به خدا سوگند ، حكمت از رهگذر نژاد و ثروت و بزرگى جسم و زيبايى اندام، به لقمان داده نشد . )
نژاد و مشخّصات ظاهرىلقمان، از نژادِ سياه بود . آنچه مسلّم است ، وى از جمال ظاهرى ، بىبهره بوده است، چنان كه در حديثى كه ملاحظه شد ، به اين مطلب اشاره شده است . طَبرِسى رحمهالله در مجمع البيان آورده است :
( قيل للقمان : ما أقبَحَ وَجهَكَ! قالَ : تَعتِبُ عَلَى النَّقشِ أو عَلى فاعِلِ الناقش؟! [ مجمع البيان : ج 8 ص 496 .] )
( به لقمانْ گفته شد : چه صورت زشتى دارى؟ گفت بر نقّاشى ايراد مىگيرى يا بر نقّاش؟! )
امّا آنچه در برخى گزارشها آمده كه وى را «كوتاه قامتِ پهن بينى (قصير
أفطس)» يا «پهن بينى (أفطسُ الأنف)» يا «كفيده پاشنه (مشقّق القدمين)» يا «ستبر لب (غليظُ الشَّفَتَين) » و يا «پهن پا و كژ قدم و زانو به هم چسبيده (غليظ المَشافر ومُصفَّح القَدَمَين)» خواندهاند ، دليلى قاطع ندارد .
بردگىلقمان، بردهاى حبشى بود . براساس حديثى از امام على عليه السلام ، او نخستين بردهاى بود كه از رهگذار قراردادِ آزادىاى كه با مولاى خود بست ، آزاد شد :
( أوَّلُ مَن كاتَبَ لُقمانُ الحَكيمُ وكانَ عَبدا حَبَشِيّا . [ دعائم الإسلام : ج 2 ص 309 ح 1165 .] )
( اولين برده كه با مولايش قرارداد آزادى (مُكاتبه) بست ، لقمان حكيم بود و او بردهاى حبشى بود. )
اما بر پايه گزارش ثعالبى و ابن قُتَيبه، لقمان ، بردهاى حبشى بود كه در تملّك مردى از بنى اسرائيل قرار داشت. وى او را آزاد كرد و ثروتى هم در اختيارش گذاشت. گفتهاند : لقمان، در آغاز ، به قيمت سى مثقال يا سى مثقال و نيم زر فروخته شد.
تاريخ زندگىتاريخ زندگى اين حكيم الهى ، به طور دقيق ، مشخّص نيست. براساس به گزارش مروج الذهب ، وى در سال دهم سلطنت داوود عليه السلام متولّد شد و تا زمان يونس پيامبر عليه السلام ، زنده بود ؛ امّا برابر برخى روايات، لقمان در زمان داوود عليه السلام ، پيرى سالخورده بوده است . [ در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : «كان لقمان الحكيم معمّرا قبل داوود عليه السلام في أعوام كثيرة وأنّه أدرك أيّامه وكان معه يوم قتل داوود ؛ لقمان حكيم ، پيش از داوود عليه السلام ، ساليان دراز ، عمر كرد و زمان وى را درك كرد و روزى كه داوود ، [جالوت را ]كشت ، لقمان در كنار او بود» .] برخى بر اين باورند كه وى در فاصله ميان
بعثت عيسى عليه السلام و پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله ، زندگى مىكرده است .
بر پايه برخى گزارشها، اوج شهرت لقمان ، با سلطنت كيقُباد ، سرسلسله كيانيان در ايران ، مقارن بوده است . يك نظريّه نيز وجود دارد كه لقمان در حدود 554 م ، متولّد شده است. بنا بر اين ، مىتوان حدس زد كه از زمان زندگى لقمان تاكنون ، بين دو هزار و پانصد تا سه هزار سال مىگذرد و نه بيشتر .
محلّ زندگىبر پايه برخى اسناد تاريخى، بلاد شام ، محلّ زندگى و نشو و نماى لقمان بوده است . [ در گذشته تاريخ، شام ، نام منطقه وسيعى شامل اردن، سوريه، لبنان و فلسطين فعلى بوده است (لغتنامه دهخدا) .] برخى عقيده دارند كه لقمان ، اهل آسياى صغير [ آسياى صغير تا چند دهه پيش ، به «آناتولى» معروف بود و در عرف جغرافيدانان مسلمان ، به «روم» شهرت داشت (كه مقصود، روم شرقى يا بيزانس است) و اكنون تركيه ناميده مىشود .] بوده و در دهكدهاى موسوم به «آموريوم» ديده به جهان گشوده است. در برخى منابع تاريخى نيز لقمان ، اهل اَيْله [ شهر «اَيْله» در انتهاى خليج «عَقَبَه» در كشور اردن ، بر ساحل شمالىترين نقطه درياى سرخ ، ساخته شده است .] خوانده شده است.
بر پايه برخى روايات، لقمان ، بخشى از عمر خود را در موصل ، يكى از شهرهاى مهمّ شمال عراق ، سپرى كرده است . شهر ديگرى كه جايگاه زندگى لقمان در آخرين سالها و يا روزهاى عمر وى شناخته مىشود، شهر رَمله [ رَمله ، نامى مشترك بين چند مكان است. [معروفترين آنها] شهرى بزرگ در فلسطين قديم بوده كه آبادىهاى آن، خراب شده است. فاصله اين شهر تا بيت المقدس، هجده روز بوده است . همچنين مكانهايى با همين نام : يكى در اطراف دجله مقابل كرخ بغداد، منطقهاى در بحرين (بخشهاى شمالى عربستان) ، محلّهاى در سرخس و... وجود داشته است (معجم البلدان : ج3 ص69) .] است .
پيشهدرباره شغل لقمان نيز گزارشهاى گوناگونى وجود دارد . خيّاطى، نجّارى، چوپانى، و هيزمكشى ، پيشههايى هستند كه در نقلهاى مختلف به لقمان ، نسبت داده شدهاند. بعضى نيز وى را «نجّاد» معرّفى كردهاند، يعنى كسى كه فرش و بستر و بالش مىدوزد ؛ امّا هيچ يك از اين گزارشها سند محكمى ندارند .
در برخى گزارشها ذكر شده كه لقمان ، در جامعه بنى اسرائيل ، قضاوت مىكرده است ؛ [ جامع البيان : ج 11 ص 67 ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 510 .] ليكن اين گونه گزارشها برخلاف رواياتى است كه عدم قبول قضاوت را مبدأ حكمت لقمان مىدانند . [ ر.ك : ص 51 (نپذيرفتن داورى ميان مردم) .]
همچنين به عقيده برخى از پژوهشگران ، اسناد معتبرى وجود دارند كه نشان مىدهند لقمان ، علاوه بر حكمت، داراى دانش پزشكى و فنّ بيمارىشناسى و معالجه بيماران نيز بوده است .
نقش انگشترغزالى در إحياء العلوم نقل كرده است كه در انگشتر لقمان ، اين جمله منقوش بوده است :
السَّترُ لِما عايَنتَ أحسَنُ مِن إذاعَةِ ما ظَنَنتَ . [ إحياء العلوم : ج 2 ص 475 .]
پوشاندن آنچه ديدى بهتر است از افشاى آنچه گمان دارى .
شاگردانحمد اللّه مستوفى در تاريخ گزيده ، فيثاغورث (حكيم يونانى لبنانى الأصل) و جاماسب (حكيم ايران باستان) را از شاگردان لقمان حكيم دانسته است . همچنين گفته شده كه انباذقلس ، حكيم معروف يونانى ، حكمت را در شام از لقمان فرا گرفت و به يونان برد . برخى ، لقمان بن عاد را نيز كه در زمان هود عليه السلام مىزيسته است ، از شاگردان لقمان شمردهاند .
محدّث قمى رحمهالله مىگويد :
قيل : إنّ بطليموس كان تلميذ جالينوس ، و جالينوس تلميذ بليناس ، و بليناس تلميذ أرسطو، و أرسطو تلميذ أفلاطون ، و أفلاطون تلميذ سقراط ، و سقراط تلميذ بقراط ، و بقراط تلميذ جاماسب ، و جاماسب أخو كشتاسب وهو من تلامذة لقمان الحكيم ، مثل فيثاغورث الحكيم المشهور . [ الكنى و الألقاب : ج 2 ص 74 .]
گفته شده: بطليموس، شاگرد جالينوس و وى شاگرد بليناس و او شاگرد ارسطو و اين يكى شاگرد افلاطون و افلاطون شاگرد سقراط و او شاگرد بقراط و بقراط شاگرد جاماسب و او شاگرد اخوگشتاسب و وى از شاگردان لقمان حكيم بوده است. همانند فيثاغورث ، حكيم پر آوازه.
طول عمردرباره طول عمر لقمان نيز گزارشهاى مختلفى وجود دارد . برخى ، عمر لقمان را دويست سال دانستهاند . در گزارش ديگرى ، عمر لقمان ، هزار سال ذكر شده است . در گلستان سعدى آمده است :
هيچ كس را از آدميان ، عمر ، چون لقمان نبوده است . سه هزار سال عمر داشت . چون عمرش به آخر رسيد، ملك الموت بيامد . او را ديد در ميان نيستان نشسته ، زنبيل مىبافت . ملك الموت گفت : اى لقمان! سه هزار سال عمر يافتى . چرا خانهاى نساختى؟
گفت : ابله ، كسى كه او را چون تويى در پى بُوَد و او را پرواى خانه ساختن باشد!
در گزارشى ديگر آمده است كه لقمان حكيم ، سه هزار و پانصد سال ، عمر كرد .
ديگرى گامى فراتر نهاده و گفته است :
لقمان فرزند خويش را از ره پند گفت : چهار هزار سال، چهار هزار پيغمبر را چاكرى كردم ... .
گفتنى است كه دليل قاطعى براى اثبات هيچ يك از اين گزارشها وجود ندارد . البتّه دليلى بر نفى آنها هم وجود ندارد ؛ ليكن از مجموع آنها به ضميمه برخى احاديث ، شايد بتوان طولانى بودن عمر وى را اثبات كرد . [ به نظر مىرسد كه بعضى از مورّخان ، بين لقمان حكيم و لقمان بن عاد كبير (صاحب كركسان) فرق نگذاشتهاند و آن دو را يكى دانستهاند ؛ در حالى كه لقمان بن عاد كبير، در زمان هود عليه السلام و لقمان حكيم در عصر حضرت داوود عليه السلام زندگى مىكرده است . پيامبرىِ هود عليه السلام ، طبق برخى گزارشها ، حدود هشتصد سال پيش از بعثت داوود عليه السلام است و با توجّه به جوانىِ لقمان در زمان داوود عليه السلام ، روشن است كه اين دو نمىتوانند يكى باشند .
طول عمر لقمان بن عاد ، توجّه بسيارى از دانشمندان را به خود معطوف داشته است . مثلاً شيخ صدوق و شيخ مفيد ، نام او را در شمار مُعمَّرين ، جهت اثبات طول عمر امام مهدى عليه السلام ياد كردهاند (ر . ك : كمال الدين و تمام النعمة : ص 559 ، الفصول العشرة : ص 94) .
شاعران و داستانسرايان عرب نيز در اين زمينه ، قلمفرسايى كردهاند و از او شخصيتى افسانهاى ساختهاند ، به گونهاى كه جاحظ (م 255ق) مىنويسد : و كانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الأكبر والأصغر ولقيم بن لقمان في النباهة والقدر وفي العلم والحكم وفي اللسان وفي الحلم وهذان غير لقمان الحكيم المذكور في القرآن؛ عرب، جايگاه لقمان بن عاد اكبر و اصغر و لقيم بن لقمان را در هوشمندى، منزلت، دانش، حكمت، ادب و بردبارى بزرگ مىشمارد. و اين دو، البته، غير از لقمان ياد شده در قرآن هستند (البيان والتبين : ج 1 ص 23 و 161) .]
آرامگاهدر منابع تاريخى ، از چند نقطه به عنوان مدفن لقمان ياد شده است . برخى از مورّخان ، اَيله را محلّ دفن لقمان مىدانند . برخى ديگر، آرامگاه وى را در شهر رَمله مىدانند . برخى سيّاحان نيز در گزارش سفر خود ، از زيارت قبر لقمان در شهر اسكندريه در شمال مصر خبر دادهاند .
در معجم البلدان آمده است :
وفي شرقي بحيرة طبريّة قبر لقمان الحكيم و ابنه ، و له باليمن قبر ، واللّه أعلم بالصحيح منهما . [ معجم البلدان : ج 4 ص 19 .]
در شرقدرياچه طبريّه [در فلسطين] ، قبر لقمان حكيم و پسرش است و براىاو در يمنهمقبرىهست وخداوند به درستىهر كدام، داناتراست.
آيا لقمان ، پيامبر بود؟به شمارى از عالمان ، نسبت داده شده كه لقمان را پيامبر مىدانند . در تفسير الثعلبى آمده است :
اتّفق العلماء على أنّه كان حكيما و لم يكن نبيّا إلاّ عكرمة ، فإنّه قال : كان لقمان نبيّا ، تفرّد بهذا القول . [ تفسير الثعلبى : ج 7 ص 312 .]
علما اتفاق نظر دارند كه لقمان حكيم بوده و پيامبر نبوده است بجز عِكرِمه كه گفته است : «لقمان ، پيامبر بوده است» و او در اين نظر ،
تنهاست .
امّا طَبرِسى در مجمع البيان مىگويد :
اختلف في لقمان ، فقيل : إنّه كان حكيما و لميكن نبيّا ، عن ابن عبّاس و مجاهد و قَتادة و أكثر المفسّرين ، و قيل : إنّه كان نبيّا ، عن عكرمة و السدّي و الشعبيّ . [ مجمع البيان : ج 8 ص 439 .]
درباره لقمان ، اختلاف است . ابن عباس و مجاهد و قَتاده و اكثر مفسّران ، برآناند كه وى حكيم بوده و پيامبر نبوده است و از عِكرِمه و سُدّى و شَعبى نقل است كه وى پيامبر بوده است .
اهل بيت عليهمالسلام با صراحت ، نبوّت لقمان را نفى كردهاند ، چنان كه از پيامبر خدا نيز نقل شده است :
( حَقّا أقولُ : لَميَكُن لُقمانُ نَبِيّا . [ ر . ك : ص 51 (نپذيرفتن داورى ميان مردم) .] )
( حقيقتا مىگويم : لقمان ، پيامبر نبود . )
گفتنى است اگر كسانى كه لقمان را پيامبر دانستهاند ، مقصودشان از نبوّت، نبوتِ اِنبايى باشد، نظريّه آنان با احاديث ، قابل جمع است .
رمز دستيابى لقمان به حكمتمهمترين و آموزندهترين نكته در زندگىنامه لقمان، رمز دستيابى وى به حكمت است . به سخن ديگر، بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه : لقمان ، چه كرد كه خداوند متعال ، او را از نعمتِ حكمت، برخوردار نمود؟ اگر اين رازْ گشوده شود، ديگران نيز مىتوانند به فراخور استعداد و تلاش خود ، به نور حكمت ، دست يابند .
پاسخ اجمالى پرسش مذكور ، اين است كه نور حكمت ، بر پايه سنّت الهى ، مقدّمات خاصّ خود را دارد [ ر . ك : دانشنامه عقايد اسلامى : ج 2 / معرفتشناسى / بخش ششم / فصل چهارم : خاستگاه الهام .] كه مهمترين آنها ، عبارت است از : ايمان، اخلاص، عمل صالح، زهد و غذاى حلال . جامعترين سخن در مقدّمات حكمت، سخنى است منسوب به امام حكيمان ، على عليه السلام ، كه مىفرمايد :
( مَن أخلَصَ للّهِِ أربَعينَ صَباحا، يَأكُلُ الحَلالَ ، صائِما نَهارَهُ ، قائِما لَيلَهُ، أجرَى اللّهُ سُبحانَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ . [ مسند زيد بن على : ص 384 .] )
( هر كس چهل روز اخلاص داشته باشد، حلال بخورد ، روز را روزه بگيرد و شب زندهدارى كند، خداوند پاك ، چشمههاى حكمت را از دلش بر زبانش روان مىسازد. )
و امّا پاسخ تفصيلى اين پرسش : در مورد لقمان ، در روايات مختلف ، به نكات متعدّدى از مقدّمات حكمت اشاره شده است، چنان كه در حديث نبوى آمده است :
( حَقّا أقولُ : لَم يَكُن لُقمانُ نَبِيّا ولكِن كانَ عَبدا كَثيرَ التَّفَكُّرِ ، حَسَنَ اليَقينِ أحَبَّ اللّهَ فَأَحَبَّهُ ومَنَّ عَلَيهِ بِالحِكمَةِ [ مجمع البيان : ج 8 ص 494، بحار الأنوار : ج 13 ص 424 .] . )
( حقيقتا مىگويم : لقمان ، پيامبر نبود ؛ بلكه بندهاى انديشمند بود، يقينى نيكو داشت، خدا را دوست مىداشت و خداوند هم او را دوست داشت و با اعطاى حكمت به او ، بر وى منّت گذاشت . )
در گزارش ديگرى آمده است :
مردى در برابر لقمان حكيم ايستاد و به وى گفت : تو لقمانى؟ تو برده
بنى نحاسى؟
لقمان جواب داد : آرى! او گفت: پس تو همان چوپان سياهى؟
لقمان گفت : سياهىام كه واضح است! چه چيزى باعث شگفتى تو درباره من شده است؟
آن مرد گفت : ازدحام مردم در خانه تو و جمع شدنشان بر درِ خانه تو و قبول كردن گفتههاى تو .
لقمان گفت : برادرزاده! اگر كارهايى كه به تو مىگويم ، انجام بدهى، تو هم همينگونه مىشوى.
گفت: چه كارى؟
لقمان گفت: فروبستن چشمم ، نگهدارى زبانم، پاكى خوراكم، پاكدامنىام ، وفا كردنم به وعده و پايبندىام به پيمان ، و مهماننوازىام ، پاسداشت همسايهام و رها كردن كارهاى نامربوط . اين ، آن چيزى است كه مرا چنين كرد كه تو مىبينى . [ البداية و النهاية : ج 2 ص 124، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 337 .]
و در گزارشى ديگر مىخوانيم :
به لقمان گفته شد: آيا تو برده فلان قبيله نيستى؟
گفت: چرا!
گفته شد: چه چيزْ تو را به اين مقام كه ما مىبينيم رساند؟
گفت: راستگويى، امانتدارى ، رها كردن كارهاى نامربوط به من، فرو بستن چشمم ، نگهدارى زبانم و پاكى خوراكم . پس هر كه كمتر از اينها داشت، كمتر از من است و هر كه بيشتر داشت ، برتر از من است و هر كه همينها را انجام داد، همانند من است. [ تنبيه الخواطر : ج 2 ص 230 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 426 ح 21 .]
و در گزارشى ديگر آمده :
مردى از كنار لقمان گذشت ، در حالى كه مردم ، پيش او ايستاده بودند . به او گفت: آيا تو برده بنى فلان نيستى؟
گفت: چرا!
گفت: همانى كه در فلان و فلان كوه ، چوپانى مىكردى؟
گفت: آرى!
گفت: چه چيزى تو را به اينجا رساند كه من مىبينم؟
جواب داد: راستگويى و خاموشى در برابر چيزهايى كه به من ربطى نداشتند . [ الصمت ، ابن ابى الدنيا : ص 296 ح 675، الدرّ المنثور : ج 6 ص 512 .]
و قطب الدين راوندى در كتاب لبّ اللباب مىگويد :
إنَّ لُقمانَ رَأى رُقعَةً فيها «باسمِ اللّهِ» ، فَرَفَعَها وأكَلَها، فَأَكرَمَهُ بِالحِكمَةِ . مستدرك الوسائل : ج 4 ص 389 ح 4995 .]
لقمان، قطعه يادداشتى را ديد كه در آن ، «بسم اللّه» نوشته شده بود . آن را برداشت و خورد و خداوند ، وى را به پاس آن، با حكمت ، پاس داشت.
جامعترين سخن درباره رمز دستيابى لقمان به حكمت ، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مىفرمايد :
( هلا! به خدا سوگند كه لقمان ، به دليل حَسَب و دارايى و خانواده و تنومندى و زيبايى ، از حكمتْ برخوردار نشد ؛ بلكه مردى توانمند در كار خداوند و پارسا به خاطر خدا بود . آرام و خاموش ، ژرف انديش، متفكر، باريك بين و عبرتآموز . هرگز روزى را به خواب نرفت و به جهت پوشش شديدش هيچ گاه كسى او را در حالت قضاى حاجت و
شستشو نديد . وى، داراى ژرفايى نگاه و احتياط در كار بود . از ترس گناه ، هيچ گاه براى چيزى نخنديد و هرگز خشم نگرفت و با كسى شوخى نكرد و اگر چيزى از امور دنيا به او رسيد، خوشحالى نكرد و براى از دست دادنش غمگين نشد. با زنانى ازدواج كرد و فرزندان زيادى نصيبش شد و پيش از وى داغ آنان بر دلش نشست و بر مرگ هيچ كدام نگريست. هر گاه با دو نفر متخاصم و يا جنگنده برخورد كرد، ميان آنها سازش و دوستى ايجاد كرد و هر وقت سخن كسى را ـ كه از آن ، خوشش مىآمد ـ شنيد، از تفسير آن پرسيد و اين كه آن را از چه كسى ياد گرفته است . با فقيهان و حكيمان ، فراوان همنشينى مىكرد و به قاضيان و فرمانروايان و پادشاهان ، سر مىكشيد و به قاضىها دلسوزى و با فرمانروايان و پادشاهان ، به جهت بى توجهىشان به خدا و بى خيالىشان در اين باره، از سر مهر برخورد مىكرد . عبرت آموخت و آنچه را كه با آن مىتوان بر نفسْ فائق آمد، آموخت و به وسيله آن ، با هوسش مبارزه كرد و به كمك آن ، از شيطان ، دورى نمود. با انديشه ، قلبش را و با عبرتها، جانش را درمان كرد و به سوى جايى كوچ نمىكرد ، مگر آن كه سودى داشته باشد. به اين جهت بود كه حكمت داده شد و عصمت بخشيده شد . [ تفسير القمّى : ج 2 ص 162 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 409 ح 2 .] )
گفتنى است كه اين روايات با هم اختلافى ندارند ؛ زيرا هر يك به بخشى از مقدّمات حكمت حقيقىاى كه نصيب لقمان شد ، اشاره مىكنند و به سخن ديگر، همه اين اقدامات ، در پيدايش نور حكمت ـ كه خداوند متعال به لقمانْ عنايت نمود ـ نقش دارند.
همانندانِ لقمان در امّت اسلامىبر پايه بررسىهاى انجام شده، در ميان ياران پيامبر خدا و اهل بيت گرامى او ، سه تن در حكمت، همسنگ لقمان معرّفى شدهاند . اين سه ، عبارتاند از :
1 . سلماندر اين باره ، حديثى جالب از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه :
( پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد : كدامين شما، روزگار را با روزه سپرى مىكنيد؟
سلمان گفت: من ، اى فرستاده خدا!
پيامبر خدا فرمود: كدامتان شب را تا صبح ، بيدار مىمانيد؟
سلمان گفت : من ، اى رسول خدا!
فرمود: كدامتان در هر روز ، يك بار قرآن ختم مىكنيد؟ سلمان گفت : من ، اى رسول خدا!
يكى از ياران پيامبر، برآشفت و گفت : اى رسول خدا! سلمان ، مردى ايرانى است و مىخواهد بر ما قريشيان ببالد. فرمودى: كدامتان روزگار را با حال روزه سپرى مىكند؟ او گفت : من . در حالى كه در بيشتر روزها، مىخورد . و فرمودى : كدامتان شب را تا صبح ، بيدار مىماند؟ گفت: من . در حالى كه بيشتر شب را خواب است. و فرمودى: كدامتان در هر روز ، يك بار قرآن ختم مىكند؟ باز هم گفت : من . در حالى كه بيشتر روزش را خاموش است.
پيامبر فرمود: فلانى! خاموش باش. كجا ديگر مىتوانى [چنين ]همانندى براى لقمانِ حكيم بيابى؟ از خودِ سلمان بپرس تا آگاهت كند.
آن مرد به سلمان گفت : اى ابو عبداللّه ! آيا تو نگفتى كه همه روزها را با حال روزه سپرى مىكنى؟
سلمان گفت : چرا !
آن مرد گفت : تو را ديدهام كه بيشتر روز را مىخورى!
سلمان پاسخ داد : نفهميدى . من در هر ماه ، سه روز روزه مىگيرم و خداوند عزيز و ارجمند فرموده است : (هر كس نيكى كند ، ده برابر پاداش دارد) و من شعبان را به رمضانْ وصل مىكنم و اين ، روزه گرفتنِ همه روزهاست .
آن مرد گفت : آيا تو نگفتى كه شب را تا صبح ، بيدار مىمانى؟
سلمان جواب داد : چرا!
او گفت : تو بيشتر شب را خوابى .
سلمان گفت : [باز هم] نفهميدى . من از دوستم پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود : «هر كس با طهارت بخوابد ، گويا كه همه شب را بيدار مانده است» و من در حال طهارت مىخوابم .
آن مرد گفت : آيا نگفتى كه در هر روز ، يك قرآن ختم مىكنى؟
سلمان جواب داد : چرا!
او گفت : تو بيشتر روز را خموشى!
سلمان گفت : [درست] فهميدى . من از دوستم پيامبر خدا شنيدم كه به على عليه السلام مىفرمود : «اى ابوالحسن ! مَثَل تو در ميان امّت من ، همانند [سوره] «قل هو اللّه أحد» است . هر كس آن را يك بار بخواند ، يك سوم قرآن را خوانده و هر كس دوبار بخواند ، دو سوم قرآن را خوانده و هر كس سه بار بخواندش ، قرآن را ختم كرده است . پس هر كس تو را به زبانْ دوست بدارد ، يك سوم ايمانش را كامل كرده و هر كس به زبان و دلْ دوستت داشته باشد ، دو سومِ ايمانش را كامل كرده و هر كس با زبان
و دل دوستت داشته باشد و با دست نيز يارىات دهد ، همه ايمانش را كامل كرده است . سوگند به آن كه مرا به حق برانگيخت ، اى على! اگر اهل زمين ، همانند آسمانيان ، تو را دوست بدارند ، احدى در آتش ، عذاب نخواهد شد» و من [سوره] «قل هو اللّه أحد» را در هر روز ، سه بار مىخوانم .
آن مرد ايستاد ، چنان كه گويى سنگى را به زور ، قورت داده است . [ الأمالى ، صدوق : ص 85 ح 54، بحار الأنوار : ج 22 ص 317 ح 2 .] )
از امام على عليه السلام نيز نقل است كه درباره سلمان مىفرمايد :
( مَن لَكُم بِمِثلِ لُقمانَ الحَكيمِ وذلِكَ امرُوٌ مِنّا وإلَينا أهلَ البَيتِ ، أدرَكَ العِلمَ الأَوَّلَ وأدرَكَ العِلمَ الآخِرَ ، وقَرَأَ الكِتابَ الأَوَّلَ ، وقَرَأَ الكِتابَ الآخِرَ ، بَحرٌ لا يُنزَفُ . [ الغارات: ج 1 ص 177، بحار الأنوار : ج 10 ص 123 ح 2 . نيز ، ر. ك : بحار الأنوار : ج 22 ص 391 ح 26 .] )
( شما چه كسى را همانند لقمان داريد ؟ مردى را داريد كه از ماست و رو به سوى ما اهل بيت دارد . دانش پيشين و پسين را آموخته و كتاب اوّل و آخر را خوانده است و دريايى پايانناپذير است . )
با عنايت به اين سخن ، مىتوان گفت : مقصود از احاديثى كه سلمان را به لقمان تشبيه كردهاند، همسنگ بودن سلمان با لقمان در حكمت است ، وگرنه در فضيلت ، بعيد نيست كه سلمان ، برتر از لقمان باشد ، چنان كه در حديث زير از امام صادق عليه السلام به اين معنا تصريح شده است :
( سَلمانُ خَيرٌ مِن لُقمانَ . [ بصائر الدرجات : ص 18 ح 13، بحار الأنوار : ج 22 ص 331 ح 42 .] )
( سلمان ، از لقمانْ بهتر است. )
2 . ابو حمزه ثابت بن دينار ثُمالى3 . يونس بن عبد الرحماندرباره اين دو حكيم ـ كه در احاديث اهل بيت عليهمالسلام ، همسنگ لقمان معرّفى شدهاند ، از فضل بن شادان نقل شده است كه :
( از شخص موثّقى شنيدم كه مىگفت : از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مىفرمود : «ابو حمزه ثمالى ، در روزگار خود ، همانند لقمان در زمانش بود و اين از آن رو بود كه خدمت چهار تن از ما رسيده بود : على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد عليهمالسلام و پارهاى از روزگار موسى بن جعفر عليهماالسلام . يونس بن عبد الرحمان هم همين طور بود . او سلمان زمانش بود» . [ اختيار معرفة الرجال : ج 2 ص 458 ح 357 و ص 781 ح 919 .] )