حكمتنامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترين حكيم در تاريخ اديان ابراهيمى، [ حكمتهاى لقمان عليه السلام ، از ديرباز ، مورد توجّه دانشمندان جهان بوده است. پيش از اسلام نيز ، يكى از حكيمان (احتمالاً هوشنگ) ، در كتابى به نام جاويدانْ خرد ، بخشهايى از حكمتهاى لقمان را آورده بود . خلاصه اين كتاب ، در زمان مأمون عباسى به دست حسن بن سهل ، به عربى ترجمه شد (الذريعة : ج 1 ص 25) . متن عربى از اين كتاب ، در أعيان الشيعة آمده و جداگانه نيز به نام الحكمة الخالدة چاپ شده است كه ما در همين حكمتنامه ، از اين كتاب نيز بهره بردهايم . در صدر اسلام نيز حكمتهاى لقمان در كتابچهاى به نام «مجلّه لقمان» جمعآورى شده بود كه توسّط سُوَيد بن صامت ، به پيامبر خدا عرضه شد . او از قبيله اوسِ مدينه بود و هنگامى كه براى حج يا عمره ، به مكّه آمده بود ، ماجراى دعوت پيامبر خدا را شنيد . پس به ديدار ايشان رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت . پيامبر صلى الله عليه و آله او را به توحيد فراخواند . سويد گفت : مجلّه لقمان ، همراه من است . پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه آن را ببيند و او مجلّه را به ايشان نشان داد . پيامبر خدا فرمود : «إنّ هذا الكلام لَحَسَنٌ ، والذي معي أحسنُ منه ، كلامُ اللّهِ ؛ اين كلام ، واقعا نيكوست ؛ ولى آنچه نزد من است ، نيكوتر از اين است ؛ و كلام خداست» و براى او قرآن خواند (تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 37) .] به صورتى نو و با كاربردى آسان .
اين حكمتنامه، در ده فصل ، تنظيم گرديده و شامل : زندگىنامه لقمان حكيم، اندرزهاى وى به روايت قرآن، داستانهايى از حكمت لقمان و نيز : حكمتهايى درباره علم و معرفت، عوامل و آفات خودسازى، آداب اخلاقى
و اجتماعى، مَثَلها، حكمتهاى پراكنده و حكمتهاى جامع ، همگى از زبان لقمان يا درباره وى است .
انتساب حكمتهاى ناب به لقمانبا همه تلاشى كه جهت جمعآورى كامل حكمتهاى لقمان عليه السلام در اين مجموعه صورت گرفت، دستيابى به منبع شمارى از حكمتهاى معروفِ منسوب به وى ميسّر نگرديد . براى نمونه، معروف است كه :
روزى ، لقمان در كنار چشمهاى نشسته بود. مردى كه از آن جا مىگذشت ، از او پرسيد: چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد؟
لقمان گفت : راه برو .
آن مرد پنداشت كه لقمان ، سخن او را نشنيده است و گفت : مگر نشنيدى؟ پرسيدم كه چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد .
لقمان گفت : راه برو.
آن مرد پنداشت كه لقمان ، ديوانه است و به رفتن ادامه داد. هنوز چند قدمى راه نرفته بود ، كه لقمان به بانگ بلند گفت : اى مرد! يك ساعت ديگر بِدان دِه خواهى رسيد.
مرد گفت : چرا اوّل نگفتى؟!
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را نديده بودم ، و نمىدانستم تُند مىروى يا كُند . حال كه ديدم، دانستم كه يك ساعت ديگر به دِه خواهى رسيد . [ فصلنامه معارف اسلامى : ش 2 (بهار 1385) ص 98 .]
نمونه ديگر ، مطلبى است كه در گلستان سعدى آمده است :
لقمان را گفتند: حكمت از كه آموختى؟ گفت : از نابينايان كه تا جاى نبينند ، پاى ننهند . [ ر.ك : گلستان سعدى : ديباچه ص 72 .]
و ديگر بار ، در گلستان است :
لقمان را گفتند : ادب از كه آموختى؟
گفت : از بىادبان . هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد ، از فعل آن ، پرهيز كردم . [ ر . ك : گلستان سعدى : ص 133 . گفتنى است كه مشابه اين سخن ، از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده است : ر.ك : دانشنامه ميزان الحكمه ، ج 2 ص 206 ح 782 .]
و نيز در همان كتاب آمده است :
كاروانى در زمين يونان بزدند و نعمتِ بىقياس ببُردند ، بازرگانان ، گريه و زارى كردند و خدا و پيغمبر ، شفيع آوردند. فايده نبود .
چو پيروز شد دزد تيرهروان چه غم دارد از گريه كاروان؟!
لقمان حكيم ، اندر آن كاروان بود. يكى گفتش از كاروانيان : مگر اينان را نصيحتى كنى و موعظهاى گويى تا طرْفى از مال ما دست بدارند ، كه دريغ باشد چندين نعمت كه ضايع شود.
گفت : دريغِ كلمه حكمت باشد با ايشان گفتن !
آهنى را كه موريانه بخورْد نتوان بُرد از او به صيقل ، زنگ
با سيهدل ، چه سود ، گفتن وعظ؟ نرود ميخ آهنين در سنگ . [ گلستان سعدى : ص 111 .]
در گزارشى ديگر ، از غزالى روايت شده است كه :
لقمان حكيم گفت : به راهى مىرفتم . يكى را ديدم پَلاسى در پويد . گفتم : چه كسى؟
گفت : آدمى.
گفتم : چه نامى؟
گفت : تا خود چه خوانندم.
گفتم : چه كار كنى؟
گفت : بىآزارى .
گفتم : چه خورى؟
گفت : آنچه دهد.
گفتم : از كجا؟
گفت : از آنجا كه خواهد.
گفتم : خُنُكا تو!
گفت : تو را از اين خُنُكى ، كه بازداشت؟! [ نصيحة الملوك : ص 243 .]
به رغم كاوش فراوان، در هيچ يك از منابعى كه به نقل حكمتهاى لقمان پرداختهاند، اين حكمتها يافت نشدند . شايد راز انتساب سخنانى از اين دست به شخصيّتهايى همچون لقمان، اعتبار بخشيدن به سخن از يك سو ، و بزرگتر جلوه دادن شخصيّت مورد نظر از سوى ديگر باشد ؛ البتّه بر پايه سخن حكيمانه منسوب به امام على عليه السلام ، ارزش و اعتبار حكمت ، ذاتى است و از اين رو ، اثبات انتساب آن به شخصيتهاى بزرگ ، از اهميّت بالايى برخوردار نيست . امام على عليه السلام مىفرمايد :
( لا تَنظُر إلى مَن قالَ وَانظُر إلى ما قالَ . [ غرر الحكم: ح 10189 ، ينابيع المودّة: ج 2 ص 483 ـ 994 ؛ مائة كلمة للجاحظ: ص27 ح 11 .] )
( به آن كه مىگويد ، منگر . به آنچه مىگويد ، بنگر . )
افسانه يا حكمت؟در كنار حكمتهاى منسوب به لقمان ، گاه ، مطالبى ديده مىشوند كه به افسانه شبيهترند تا حكمت، مانند آنچه از حفص بن عمر نقل شده است كه :
لقمان ، انبانى پُر از دانههاى خردل در كنار خود گذاشت و شروع كرد به موعظه كردن فرزندش . بهتدريج ، با هر موعظه ، دانهاى از خردل را از انبان بيرون مىآورد ، تا دانههاى خردل ، تمام شد . سپس به فرزندش گفت : «تو را موعظهاى كردم كه اگر كوه ، چنين موعظه مىشد، منفجر مىگشت» ، كه در اين هنگام ، فرزندش منفجر گشت! [ البداية و النهاية : ج 2 ص 127 ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 513 .]
در نمونهاى ديگر ، فضل رقاشى مىگويد :
لقمان ، آن قدر فرزندش را موعظه كرد ، كه زَهرهاش تركيد و مُرد! [ الدرّ المنثور : ج 6 ص 512 .]
آنچه از زكريّاى قزوينى نقل شده نيز شبيه اين گونه روايات است :
هر كس چهل روز ، قبر لقمان را در شهر طبريّه زيارت كند ، فهيم و خوشذهن مىشود! [ «لقمان حكيم و بررسى تطبيقىِ حكمتهاى او...» ، پاياننامه دكترى عبد اللّه موحّدى محب ، مركز تربيت مدرّس دانشگاه قم ، 1380 : ص 208 .]
در پايانِ پيشگفتار، از همه فضلاى عزيز پژوهشكده علوم و معارفِ حديث ، كه در ساماندهى اين حكمتنامه سهيم هستند ، بويژه فاضل ارجمند ، جناب آقاى مهدى غلامعلى ـ كه همكارى در اين پژوهش را به عهده داشتند ـ و مترجم محترم كتاب و نيز گروه ترجمه ـ كه در بهسازى ترجمه و رفع كاستىهاى آن ، تلاش كردند ـ صميمانه سپاسگزارم و از خداوند منّان براى همه آنان ، پاداشى در خورِ فضل خود ، مسئلت دارم .
( رَبَّنا! تَقَبَّل مِنّا ؛ إنَّكَ أنتَ العَزيزُ الحَكيمُ . )
محمّد محمّدى رىشهرى
14 / 4 / 1385
9 / 6 / 1427
درآمدواژه «حكمت» در لغت ، از ريشه «حُكم» گرفته شده است و «حُكم» به معناى «منع» است ؛ زيرا حُكم و داورىِ عادلانه ، مانع ظلم مىشود . دهنه اسب و ديگر چارپايان نيز «حَكَمه» ناميده مىشود ؛ چرا كه مهاركننده حيوان است و علم ، «حكمت» ناميده شده است ؛ چرا كه از جهلِ عالِم ، جلوگيرى مىكند . [ ر.ك : معجم مقاييس اللّغة : مادّه «حكم» .] همچنين بر هر چيز نفوذناپذيرى ، صفت «مُحكَم» اطلاق مىگردد . [ در الصحاح (ج 5 ص 1902) در معناى «أحكَمتُ شَيئا فَاُحكِمَ» آمده است : چيزى را استوار كردم و آن هم استوار شد ، يعنى پابرجا و محكم شد .]
آلوسى در تفسير روح المعانى ، در تبيين واژه «حكمت» ، از كتاب البحر ، چنين نقل مىكند :
إنّ فيها تسعة و عشرين قولاً لأهل العلم ، قريبٌ بعضها من بعض ، وعدّ بعضهم الأكثر منها اصطلاحا واقتصارا على ما رآه القائل فرداً مهمّاً من الحكمة ، وإلاّ فهي في الأصل مصدر من الإحكام ، وهو الإتقان فى علمٍ أو عملٍ أو قولٍ أو فيها كلِّها . [ روح المعانى : ج 3 ص 41 .]
دانشمندان ، در معناى اين كلمه ، بيست و نُه قول دارند كه برخى از آنها به هم نزديك است . پارهاى از عالمان ، بيشترِ اين معانى را اصطلاحى
مىدانند كه قائل به آنها ، به مصداق مهمّ «حكمت» بسنده كرده و همان را در معناى آن آورده است ، وگرنه در اصل ، «حكمت» از مصدر «اِحكام» است كه به معناى استوارى در علم و گفتار و كردار و يا همه اينهاست .
بنا بر اين ، از منظر واژهشناسى ، كلمه «حكمت» ، حاكى از نوعى استوارى و اِتقان است و به هر چيز استوار و نفوذناپذير ، اعم از مادّى و يا معنوى ، اطلاق مىگردد .
حكمت ، در قرآن و حديثواژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن كريم آمده است و خداوند متعال ، در اين كتاب آسمانى ، 91 بار ، خود را با صفت «حكيم» ستوده است . [ صفت «حكيم» در قرآن ، 36 بار همراه با صفت «عليم» ، 47 بار با صفت «عزيز» ، چهار بار با صفت «خبير» و يك بار همراه هر يك از صفات «توّاب» ، «حميد» ، «علىّ» و «واسع» آمده است .]
تأمّل در موارد كاربرد اين واژه در متون اسلامى ، نشان مىدهد كه حكمت ، از نگاه قرآن و حديث ، عبارت است از : «مقدّماتِ استوار علمى و عملى و روانى ، براى نيل به مقصد والاى انسانيّت» و آنچه احاديث اسلامى در تفسير «حكمت» آوردهاند ، در واقع ، مصداقى از مصاديق اين تعريف كلّى است .
اقسام حكمت«حكمت» بر پايه آنچه در تعريف كلّى ذكر كرديم ، حكمت از نگاه قرآن و حديث ، به سه نوع تقسيم مىشود : حكمت علمى ، حكمت عملى و حكمت حقيقى . گفتنى است كه اين تقسيمبندى و نامگذارى ، بر اساس تأمّل در كاربردهاى واژه حكمت در قرآن و احاديث اسلامى است .
حكمتهاى علمى و عملى و حقيقى ، هر يك به منزله پلّههاى نردبان استوارى هستند كه انسان با بهرهگيرى از آنها ، به قلّه كمال انسانيّت ، صعود مىكند . جالب توجّه است كه بدانيم پلّه اوّل اين نردبان (حكمت علمى) را فرستادگان خداوند متعال ، بنا نهادهاند . پلّه دوم (حكمت عملى) را انسان ، خود بايد بسازد و پس از ساخته شدن آن ، آخرين پلّه جهش به مقام انسان كامل (يعنى حكمت حقيقى) را خداوند متعال ، آماده مىسازد .
اينك ، توضيح كوتاهى درباره اين سه نوع حكمت :
1 . حكمت علمىمقصود از حكمت علمى ، هر گونه دانستنى يا معرفتى است كه براى صعود به مقام انسان كامل ، ضرورى است. به سخن ديگر ، هم دانش مربوط به عقايد ، «حكمت» است ، هم دانش مربوط به اخلاق ، و هم دانش مربوط به اَعمال . از اين روست كه قرآن كريم ، پس از ارائه رهنمودهاى گوناگون در عرصههاى اعتقادى و اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت مىنامد و مىفرمايد :
«ذَ لِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . [ اسراء : آيه 39 .]
اين [ سفارشها ] از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» .
اين مفهوم از حكمت ، نخستين فلسفه بعثت انبياى الهى است. قرآن كريم ، در آيات متعدّدى ، بر اين مطلب ، تأكيد كرده است ، از جمله در اين آيه :
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَـتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـبَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ
لَفِى ضَلَـلٍ مُّبِينٍ . [ آل عمران : آيه 164 . نيز ، ر.ك : بقره : آيه 129 و151 ، جمعه : آيه 2 .]
بى گمان ، [ خدا] بر مؤمنان در برانگيختن فرستادهاى از ميان خود ايشان ، منّت نهاده است ، كه آياتش را برايشان مىخواند و آنها را پاكيزه مىگرداند و به ايشان ، كتاب و حكمت مىآموزد ، هرچند پيش از آن ، در گمراهىِ آشكارى بودند» .
2 . حكمت عملىحكمت عملى ، برنامه عملىِ رسيدن به مرتبه انسان كامل است. از نگاه قرآن و احاديث ، هم دانش و هم عملى كه مقدّمه تكامل انساناند ، «حكمت» ناميده مىشوند ، با اين تفاوت كه دانش ، پلّه نخست تكامل ، و عمل ، پلّه دوم آن است . احاديثى كه حكمت را به فرمانبرى از خداوند متعال ، مدارا با مردم ، دورى از گناهان ، و اجتناب از نيرنگْ تفسير كردهاند ، به اين نوع از حكمت ، اشاره دارند . [ ر.ك: دانشنامه عقايد اسلامى: ج2، معرفتشناسى/بخش پنجم/فصل يكم : معناى حكمت.]
3 . حكمت حقيقىحكمت حقيقى ، نورانيّت و بصيرتى است كه در نتيجه به كار بستنِ حكمت عملى در زندگى ، براى انسان ، حاصل مىگردد . در واقع ، حكمت علمى ، مقدّمه حكمت عملى ، و حكمت عملى ، سرآغاز حكمتِ حقيقى است و تا انسان بدين پايه از حكمت نرسيده است ، حكيمِ حقيقى نيست ، هر چند بزرگترين استاد حكمت باشد .
حكمت حقيقى ، در واقع ، همان جوهر دانش و نورِ دانش و دانش ِ نور
است . از اين رو ، خواصّ دانش حقيقى و آثارش ، بر آن ، مترتّب مىگردد ، كه از مهمترينِ آنها بيم از خداوند متعال است :
«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَـؤُاْ . [ فاطر : آيه 28 .]
از بندگان خدا ، تنها دانايااند كه از او بيم دارند» .
در كلام پيامبر خدا ، حكمت حقيقى ، عينا بر اين اثر ، منطبق شده است ، آن جا كه مىفرمايد :
خَشيَةُ اللّهِ رَأسُ كُلِّ حِكمَةٍ . [ حلية الأولياء : ج 2 ص 386 ، مسند الشهاب : ج 1 ص 59 ح 41 .]
بيم از خداوند عز و جل ، اساس هر حكمتى است .
حكمت حقيقى ، جاذبهاى عقلانى بر ضدّ كششهاى نفسانى است [ اشاره است به روايتى از امام صادق عليه السلام : «الحكمة ضدّ الهوى ؛ حكمت ، ضدّ هوس است» (الخصال : ص 591 ح 13) .] كه هر اندازه در جان انسانْ قوّت يابد ، به همان اندازه ، تمايلات نفسانى در او ضعيف مىشوند ، [ اشاره است به حديثى از امام على عليه السلام : «كلّما قويت الحكمة ضعفت الشهوة ؛ هر گاه حكمت نيرومند گردد، خواستههاى نفسانى ضعيف مىشوند» (غرر الحكم : ح 7205 ) .] تا آن جا كه كاملاً از بين مىروند . [ اشاره است به حديثى از امام على عليه السلام در وصف مؤمن كه مىفرمايد : «ميتة شهوته ؛ خواستههاى نفسش مُردهاند» .] در اين حال است كه عقل به طور كامل ، زنده مىگردد [ اشاره است به حديثى از امام على عليه السلام در وصف سالك إلى اللّه : «قد أحيا عقلَه وأمات نفسَه ؛ خِردش را زنده كرده و نفسش را ميرانده است» .] و زمام انسان را به دست مىگيرد و از آن پس ، زمينهاى براى انجام دادن كارهاى ناشايست ، در وجود انسان ، باقى نمىمانَد . در نتيجه ، حكمت ، با عصمت ، همراه مىگردد [ ر . ك : دانشنامه عقايد اسلامى: ج2، معرفتشناسى/بخش پنجم/فصل سوم : آثار حكمت / عصمت .] و در نهايت ، همه
ويژگىهاى حكيم و عالِم حقيقى ، براى آدمى حاصل مىگردد و در بالاترين مراتب علم و حكمت ، به والاترين درجات خودشناسى ، خداشناسى ، امامت و رهبرى دست مىيابد .
سرآمد حكيمانانبياى الهى و اوصياى آنان ، همان كسانى هستند كه به قلّه حكمت علمى ، عملى و حقيقى دست يافتهاند . بر اين پايه ، از جانب خداوند متعال ، مأمور آموختن علم و حكمت به جامعه بشر شدهاند . در مورد لقمان ، كسانى (مانند عكرمه) كه وى را پيامبر مىدانند ، بر اين باورند كه مقصود از حكمتى كه خداوند متعال به لقمان عنايت كرد، «نبوّت» است ؛ امّا افزون بر اين كه دليلى بر اين مدّعا وجود ندارد [ ر . ك : ص 26 (آيا لقمان ، پيامبر بود) .] ، سخن اهل بيت عليهمالسلامبرخلاف آن است . در حديثى ، امام كاظم عليه السلام ، «حكمت» را در آيه «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَـنَ الْحِكْمَةَ ؛ و به راستى ، لقمان را حكمت داديم» [ لقمان : آيه 12 .] ، به «فهم و خرد (الفهم و العقل)» تفسير نموده است . [ الكافى : ج 1 ص 16 ح 12 .]
در حديثى ديگر ، امام صادق عليه السلام در تفسير آيه مذكور مىفرمايد :
( اُوتِى مَعرِفَةَ إمامِ زَمانِهِ . [ تفسير القمّى : ج 2 ص 161 .] )
( شناخت امام زمانش به وى داده شده است . )
بنا بر اين ، حكمتى كه لقمان بِدان دست يافت ، حكمت حقيقى و معرفت شهودى است كه مستلزم دستيابى به بالاترين درجه فهم و عقل ، و معرفت انسان كامل (امام زمان) است .